نویسنده :
سعید تنها::
84/7/30:: 4:27 عصر
|
|
*بنام آنکه آنقدر آه کشیدم تا تو را برایم فرستاد*
نگا کن بازبرای تومی نویسم. بازتو را ازعمق وجودم آگاه می سازم،
دلم هوای تو دارد. هوای مهربانی دستهایت،دستهای سبزت.
اما دستانم از تو دور است و چشم هایم در حسرت دیدارت اشکبار.
همیشه غم نبودنت، ندیدنت در قلبم سنگینی می کند. ولی همیشه در
قلبم جایگاه بس عظیم داری. بلا خره روزی بسویت خواهم آمد و
* دستهای مهربانت را در دستم خواهم گرفت*
«تویی که عشقم رو از نگاه من می خونی»
«تویی که تـو تـپـش تـرانـه هام مهـمـونی»
«تـویـی کـه هـمـنـفـس هـمـیـشـه آوازی»
«تـویی که آخـر قـصـه منو می دونی»
( بـی تـو یک پـرنـده اسـیـر)
(بـی پـروازم)
( بـا تـو اما میرسم به قله آوازم)
********
عشق! فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است
عشق! گوش دادن نیست بلکه درک کردن است
عشق! دیدن نیست بلکه احساس کردن است
عشق! جازدن و کنار کشیدن نیست بلکه مسیر داشتن و ادامه دادن است
اگر برای دنیا تو یکنفر باشی
برای من تو یکنفر تمام دنیایی
| |
|
|
|
|
|